07/06/2013، 03:01 PM
در پاییز به دنبال سبزه زار نگرد /چون هیچ وقت نخواهی یافت
بهترين شعري كه شنيدي يا خوندي؟
|
07/06/2013، 03:12 PM
زندگی سوختن وساختن است بی جهت اندیشه اندوختن است
زندگی کهنه قماری بیش نیست چه قماری که همش باختن است
07/06/2013، 03:16 PM
عشق یعنی زندگی را باختن
چند روزی با الاغی ساختن
11/21/2013، 07:05 PM
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چو مجنون ز من افسانه میخواهی شدم بیگانه با هستی زخود بیخودتر از مستی نگاهم کن نگاهم کن شدم هرانچه میخواستی بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر
یا بسازو دونه دونه مرگ برگاتو ببین
یا بسوزو جنگلی رو شعله ور کن با خودت
تو شعرهایی که تا به حال خوندم خیلی شعرها بوده که به دلم نشسته و بهم یه حس خوبه داده ولی یه بیت شعر هست که هر موقعی که یادم میاد یه احساس خوبی بهم دست میده و واقعا بهش فک میکنم
(البته شاعرشو نمیدونم) کعبه یک سنگ نشانی ست که ره گم نشود حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست + بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد... «حافظ»
11/22/2013، 12:30 AM
(آخرین ویرایش: 11/22/2013، 12:31 AM، توسط Morvarid 76.)
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد داد می زد: کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کوزه و ظرف سفالی می خرم گر نداری شیشه خالی می خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید، بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟ سوختم دیدم که بابا پیر بود بدتر از او خواهرم دلگیر بود بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقاً مادرم هم روزه بود صورتش دیدم که لک برداشته دست خوش رنگش ترک برداشته باز هم بانگ درشت پیرمرد پرده اندیشه ام را پاره کرد دوره گردم کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم کوزه و ظرف سفالی می خرم گر نداری شیشه خالی می خرم خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت: آقا سفره خالی می خرید
شده جان بدهی
جان ندهد دل بدهی دل بکند؟!
پس از اَفرینش اَدم ...خدا گفت به او:
نازنینم اَدم....با تو رازی دارم !..اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ...نازنینم اَدم!!. قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید !!! .یاد من باش ... که بس تنهایم !!. بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !! به خدا گفت :من به اندازه .... من به اندازه ی گلهای بهشت ..... نه ...به اندازه عرش.. نه ....نه من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !! اَدم ،.. کوله اش را بر داشت خسته و سخت قدم بر می داشت ! ...راهی ظلمت پر شور زمین ..طفلکی بنده غمگین اَدم!.. در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ... زیر لبهای خدا باز شنید ، ...نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ... نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت ...که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!! نازنینم اَدم ....نبری از یادم ...
Nagahan-man.blogfa.com
11/22/2013، 03:33 PM
وقتی باد می آید
تو گریه میکنی برای رفتن قاصدک ها حالا من چگونه به تو بگویم طوفانی در راه است...
11/22/2013، 05:36 PM
+ بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد... «حافظ»
11/22/2013، 07:48 PM
[img=48x48]images/smilies/use/01 (26).gifدوستتون دارم
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: |
1 مهمان |