05/22/2013، 08:21 AM
سه شنبه امتحان ادبیات رو با بروبچ دادیم اومدیم بیرون مدرسه منتظرسرویس که قدم بر دیدگان ما گذارد وبیاددنبالمون!دیدم دوتا پسر سوار بر رخش(پراید131مدل89)اومدن یه چی گفتن ورفتن که آخرشم ملتفت نشدیم چی گفتن!رفتن دوباره دور زدن اومدن دوباره یه چی دیگه گفتن!من نمیدونم ماگوشامون سنگینه یا پسره صداش زیادی ظریفه!خلاصه رفتن سه باره برگشتن اینبار یه کارت ویزیت انداختن ورفتن وسط کوچه واستادن تاببینن کی کارتوبرمیداره!ماهم به هم نیگاه میکردیم ببینیم کی بیشعوره؟؟؟از قضا یه چی منوقلقلک داد رفتم وسط کوچه حالا بچه ها دادوبیداد که فائزه خجالت بکش ازتوبعیده.خلاصه باخونسردی کامل رفتم کارتو برداشتم بایه لبخندکج زل زدم به به پسره که عینهوگوسفند سرشواورده بود بیرون تا نیگاه کنه ومنم خیلی شیک کارتو پاره کردم و باتشویق بچه هامون حال کردم که چجوری وسط کوچه دست میزدن وسوت میکشیدند!خلاصه پسره یه تیک آف کشید ورفت و چهارباره پیداش شدوگفت:برویه نیگاه بنداز کارت روانپزشک انداختم برات روانی!!منم رفتم دیدم بله!بدبخت شماره ننوشته بود میخواست شخصیتمو خورد کنه!بی همه چیز! اینه که میگم پسرا جنسشون مشکل داره!!
خدایـــــــــــــــــــا التـماست میکنم!همه ی دنیایت ارزانی دیگران؛
ولی!!
آنکه دنیای من است مال دیگری نباشد!
ولی!!
آنکه دنیای من است مال دیگری نباشد!